اولین باری نیست می نویسم ازدرخت.درختان بلوطی که راز سالیان دور سرزمینم را در سینه ی ستبر خود دارند.درختانی که سایه سار "خسش"شان تن پناه خستگی رهگذران است و دل پناه اندوه دارانی که می روند آه های روزمرگی شان را پای مهربانی شان جابگذارند.روزگاری استخوان خشک پیری شان گرمای کاهگل های ایل بود و نان بلوطشان شام شب های تیره ی قحطی و شاخه های ستبرشان جای تاب خوردن دختران پاپتی...واینک می روند ریشه های سربلندی شان را به جبر تیغه ی وحشی گاوآهن ها بسپارند تا جاپایشان به برهوتی بی عبور تبدیل شود.سال ها دست ها را به التماس باران به آسمان برداشتند و باران به احترامشان فرود آمد و اینک با کمرهای شکسته سال های بی باران را خبر می دهند...

سال ه      سال هاست دغدغه ی مراتع شمال کوهدشت و بریدن روزبه روز درختانش دست از ذهن قلمم برنمی دارد و   چندمین باراست از این دست نوشته ها را به سینه ی کاهی نشریات می سپارم اما انگار شلیک بادی رهگذر از کنار شقیقه ی مسُولان عبور کرده و پلک توجهی و گونه ی وظیفه ای را نجنبانده است. جای تعجب است و سؤال که اداره ی منابع طبیعی باآن تابلوی سبز ورودی اش زمان اداری اش را چگونه می گذراند؟در حالی که اصلی ترین وظیفه اش حفاظت از مراتع و شعار اصلی اش حراست از درختان است. اما متاسفانه دستگیری چند زغال فروش و جریمه ی چند کیلو زغال درجه ی یک جز بالا بردن موجودی حساب بانکی اش و گرکردن منقل کباب سودی به حال جگرهای سوخته ی درختان  زنده به گورشده ندارد...

قتل ع     فاجعه ي قتل عام  درختان جاده ی اولادقباد بر چشمان رهگذر هیچ کس پوشیده نیست.مراتعی که جنازه ی جاده ای باریک از میانشان پیچ  خورده و روزبه روز عریان تر می شوند.آیا شخم زدن مراتع کنار جاده و نابودی درختان از چشم مسؤولان دورمانده که این چنین دست بی خیالی روی دست گذاشته اند؟راز این سکوت مرگ آور در کدام بند نهفته شده که این چنین زبان دلسوزی و اقدام پاسدارانشان را بند آورده است؟چه چیز باعث شده تا کشاورزان بی هیچ دلهره ای مقابل چشم مردم و مسؤولان تیغه ی وحشی گاوآهن ها را از ریشه ی درختان عبوردهند و تپه هایی را به تصرف درآورند که جزو محدوده ی کشاورزی نیستند؟مگر کشاورزان مرز زمین های خود را نمی دانند که این چنین به جان بی گناهی غزه ی درختان افتاده اند و پلک حسرتی و غیرتی و مسؤولیتی تکان نمی خورد؟با مراجعه به منابع طبیعی کوهدشت با چند برگه و عملکرد نامه روبه رو می شوی که از پستوی تنگ زونکن ها وکمدها فراتر نرفته و گذر باد بیابانی غبار از صفحه شان پاک نکرده.آیا چند ورقه ی باطله تواسته اند مچ تعرض سودجویانی را سفت بچسبند که آزادانه به جان بلوط های بی صاحب افتاده اندتا زمین های بی سند خود را وسیع تر کنند؟

حالا که    حالا كه فرهنگ سازی ها نتوانسته کاری از پیش ببرند و چون میخ های آهنی در گوش های سنگی فرو روند نباید قانون شدت عمل و حضور قاطع خود را نشان دهد و چشم غره اش سیم خارداری شود که جرأت هجوم را از مهاجمان بگیرد؟

               متاسفانه  ظرف چند سال اخیرکشاورزان دریافته اند مجوززمین گشایی ها و قتل عام     بی شرمانه ی درختان زبان بسته  از بلندگوی بی اهمیتی محافظان  خود به خود اعلام شده است.بنابراین هجوم به جان طبیعت شدید تر شده به طوری که جای سالم در بدن مراتع باقی نمانده و هرروز زخم تازه ای بر زخم های شمال کوهدشت افزوده می شود.

وظیفه     وظيفه ي قلم است که اینجا یقه ی مسؤولیت فرماندار شهر را سفت بچسبد که چرا دست روی دست گذاشته است؟آیا ایشان خود چرخ ماشینش را به طور اتفاقی یک بار  به سمت شمال کوهدشت کج نکرده تا این فاجعه ی عظیم را از نزدیک آه بکشد وفرمان آتش بس بدهد؟

در پایا     درپايان باید گفت جلوگیری از قتل عام درختان کوهدشت  نه نیاز به بودجه دارد و نه  عبور از هفت خوان امضاهای اداری...