این نوشته برگرفته از نشریه ی سیمره است که در مورد یکی از افراد محبوب منطقه ی لکستان یعنی دکتر هوشنگ اعظمی بیرانوند است وی همه تلاش و کوشش خود را صرف خدمت به افراد تهیدست سرزمینش نمود و بیشتر بیماران را رایگان درمان می نمود و حتی پول دارو و غذایشان را نیز می پرداخت همسرش خانم فریده ی کمالوند خاطراتی را بنام پزشک آرمانخواه در یادمان وی نوشته است دکتر اعظمی در مبارزه با رژیم پهلوی به طرز نامعلومی ناپدید و تاکنون نیز خبری از وی در دست نیست   

  

 دکنر هوشنگ اعظمی لکستانی  

درمورد دکتر بیشتر بخوانید در این آدرس                                                       

 

 

شهرام شرفی: در دهه‌ی پنجاه، حکومت پهلوی به مطلق‌گرایی مطلق سیاسی دچار شده بود. شاه اعتماد به نفس سیاسی نداشت و تصمیمات تأثیرگذار ملوکانه توسط مشورت با عناصر نفع‌گرا مانند اشرف و دیگران گرفته می‌شد. دولت پهلوی دارای درآمدهای سرشار نفتی شده بود و دولت ماهیتی رانتیر و فراطبقاتی پیدا کرده بود و به حامی‌پروری از بالا مشغول بود. در محیط بین‌الملل نیز مبارزات سیاسی چپ‌گرایانه رونق تئوریکی و عملی داشتند. کشور ما نیز در این فضای هویت‌ساز بین‌الملل تاثیر پذیرفته بود. گروه‌های متعددی با تفکرات مختلف و از جمله با تفکرات چپ‌گرایانه تشکیل شد. همه به تغییر وضع سیاسی موجود فکر می‌کردند و در نهایت رهبری بلامنازع امام خمینی(ره) پذیرشی قاطع یافت. جوانان دانشگاهی دهه‌ی پنجاه علاقه‌ای رمانتیکی و عمل‌گرایانه به افکار شریعتی و تفکرات عمل‌گرایانه‌ی اسلامی و تفکرات چپ‌گرایانه‌ی انقلابی داشتند.

تئوری «موتورکوچک، موتوربزرگ» برای گروه‌هایی زیاد جذابیتی انکارناپذیر داشت. اجرای این تاکتیک انقلابی در آمریکای لاتین جواب داده بود. در این تاکتیک، جنگ انقلابی از روستا شروع می‌شد( موتور کوچک) و با راه‌یابی به شهرها توده‌های شهری را به موتوری بزرگ برای انقلاب تبدیل می‌نمود. در این تاکتیک، شرایط اقلیمی – فرهنگی ایران مورد توجه قرار نگرفت و در نهایت با شکست مواجه شد. دهه‌ی پنجاه، دهه‌ی رونق فزاینده انقلابی‌گری در بین مردم و نحبگان سیاسی غیر حاکم ایران بود.

در لرستان نیز افرادی فرازمانی و فرانسلی به آفرینش مدینه‌ی فاضله فکر می‌کردند. آرمان‌شهری که نوع‌گرایی و برابری و برادری، ارکان روابط اجتماعی آن باشد. هوشنگ اعظمی نیز با تبلیغ عملی به انسانیتی بزرگ می‌اندیشید و در عمل و حرفه بدان عمل می‌نمود. داستان انسان‌ساز ما از این‌جا با عمل نوع‌گرایانه‌ی پزشک بزرگِ ما شروع می‌شود.

پزشکِ آرمانشهر

دکتر اعظمی متعلق به نسل مکانی خویش نبود. او به مستمندان توجهی عملی و انسانی داشت چون به آرمان‌شهری معتقد بود که تضاد طبقاتی در آن وجود نداشته باشد. او به آگاهی‌سازی در عمل می‌پرداخت و آرمان‌شهر خود را با عمل نشان می‌داد. او پزشک منفعت‌گرا نبود. چون به انسانی دیگر و آفرینشی دیگر می‌اندیشید. انباشت ثروت مبنای نابرابری است و توزیع ناعادلانه‌ی آن در جامعه فقر و نابرابری در برخوردار بودن را به‌دنبال می‌آورد. پزشک متفکر ما با فقر مبارزه‌ی عملی می‌کرد. او علوم اجتماعی را خوب مطالعه کرده‌بود و فقط پزشک نبود. او مردم باوری را در عمل نشان می‌داد. مردمی که باید برابر باشند و از فقر و نابرابری به‌دور باشند. پس باید به این مردم کمک کرد. علم پزشکی برای پزشکِ ما ابزار بود نه هدف؛ ابزاری برای نیل به آرمان‌شهر انسانی.

دگرباشیِ پزشکِ ما

هوشنگ اعظمی می‌توانست علوم اجتماعی را نشناسد و به پول‌اندوزی بپردازد؛ اما او بسیاری و شاید اجتماعی را رایگان مداوا می‌نمود. او دگرباشی بود که انسان رایج و پزشک رایج را واقعی نمی‌دانست. هگل معتقد بود انسان بدون توجه به دیگر انسان‌ها انسانِ واقعی نیست. پزشک ماندگارِما به انسان ماندگار فکر می‌کرد و انسان واقعی را در عمل تعریف می‌کرد. او انسان رایج را که فقط در فکر خودش باشد غیر واقعی می‌دانست و انسان واقعی را در راه آرمان‌شهر می‌پنداشت. جرم پزشک بزرگ فقط این بود که فلسفه و علوم اجتماعی را در کنار پزشکی به‌خوبی فرا گرفته بود. اگر قهرمانِ ما فقط به شغل و حرفه فکر می‌کرد اکنون در بین ما بود و رفاه‌گرایی فردی را به‌دست آورده بود. تغییر وضع موجود سیاسی فقط  یک بُعد مسئله بود. پزشکِ ما به آفرینشِ  رفتاری یک فرهنگ جدید( تغییر رفتار غالب حرفه و شغل) می‌پرداخت. او اصالتی خانی داشت اما به طبقات پایین و ضعیف اجتماع خدمتی هدفمدارانه انجام می‌داد.هدف او برابری و انسانیت بود. همه‌ی انسان‌ها با هم برابر هستند. خان و رعیت، سرمایه‌دار و کارگر، پزشک و بیمار در«انسان بودن» با هم برابر هستند. پس چرا عده‌ای به انباشت ناعادلانه‌ی ثروت می‌پردازند؟ چرا ثروت به‌صورت نابرابر توزیع می‌شود؟ پزشکِ فرازمانی لرستان به مبارزه‌ی عملی با نابرابری طبقاتی انسان‌ستیزانه مشغول بود. او فقط به شعار و کتاب و نوشته معتقد نبود. پزشکِ ما به « تبلیغ عملی» معتقد بود. علوم طبیعی بدون علوم انسانی شاید به مدرنیسم برسند اما به انسان به معنای واقعی انسان شاید نرسند. به همین خاطر دکتر هوشنگ اعظمی هم علوم انسانی را می‌دانست هم علم پزشکی را. ترکیب این دو، همان سِنتز (ترکیب)  ایده‌آل برای انسان سازی واقعی بود.

بیمار و اسطوره

بیمار در رنج خود می‌پیچد. ناگهان پزشکِ آرمان‌شهرگرا بر بالینش می‌آید و با توانایی فوق‌العاده، با بیمار ارتباطی زبانی برقرار می‌کند. او بیمار را درک می‌کند و خود را با بیمار در درد شریک می‌داند. شاید بیمار نداند پزشک، فردی تحول‌خواه و متفکری متعهد است. شاید بیمار نداند به‌زودی پزشک عازم سفری برای مبارزه می‌شود. سفری که شاید پزشک را به اسطوره تبدیل نماید. گرچه در زمان زیستش نیز برای مردم اسطوره شده بود. بیمار اما با پزشکی متفاوت مواجهه است. پزشکی که مثل خودش است. پزشکی که خود را از جنس مردم می‌داند. اما می‌خواهد برای آرمان‌شهر مردم‌گرایانه‌اش به مبارزه با نظم سیاسی- اجتماعی پهلوی بپردازد. پزشک از فرهنگ شروع می‌کند و از خودش می‌آغازد که انسان بودن به چه معناست؟ او صبورانه به زبان بیمار گوش فرامی‌دهد. برای بیمار عجیب است که چرا دکتر ویزیت نمی‌گیرد. او نمی‌داند که دکتر به انسانی دیگر و دنیایی دیگر مبتنی بر برابری و برادری می‌اندیشد.به تدریج پزشک به الگویی اخلاقی تبدیل می‌شود. اما تغییر وضع موجود، دکتر را به طرحی عملی برای سفر وامی‌دارد.پزشک به سفر می‌رود و تبدیل به اسطوره‌ ای جاودان برای بیماران و انسان‌های متعهد می‌گردد و شاید اسطوره‌ای آگاهی بخش برای همه.

خیابانهایی بدون پزشک

اکنون سالیانی دراز از زندگی و زیست پزشک می‌گذرد. در این دنیای کالا شده و منفعت محور، شاید دلمان برای پزشک تنگ شده باشد. در خیابان‌های شهرمان می‌گردیم اما خیابانی با نام پزشکِ محبوبمان نمی‌بینیم. حتا کوچه‌ای نیز به نامش نیست. او از این نوع انسان رایج گریزان بود.انسانی که انسان‌گرا نباشد. آیا دکتر هوشنگ اعظمی انسانی واقعی نبود که امروز نامی از ایشان بر کوچه‌ها و خیابان‌ها نیست؟ مهم نیست. نسل‌ها از پدران خود داستانِ رویایی پزشکِ ما را می‌شنوند و به نسل بعد از خود منتقل می‌کنند.او بیماران خود را بدون چشم‌داشتی و فقط برای عشق به آفرینش انسان و عشق به خلقِ آرمان‌شهر مداوا می‌نمود. اما ما از نام‌گذاری کوچه‌ای به نامش گذشتیم. شاید در نگرش به تاریخ‌سازان هم گزینشی برخورد نماییم.

شورای محترم شهر خرم‌آباد پاسخ ما را بهتر می‌داند. تکرار  ناپذیری هر انسان یک قاعده است؛ اما می‌توان یک الگو داشت و متناسب با شرایط زمانی و مکانی به رفتارسازی الگووارانه پرداخت. در کشور و لرستان، روز پزشک با گرامی‌داشت ابوعلی سینا مصادف می‌باشد. اما آیا در دوران معاصر و در لرستان معاصر از پزشک سرزمینیِ ما برای پزشکان امروزیِ لرستان روایت رسمی شده است؟ ما پزشک نیستیم اما نوع دوستی و برابری خواهی  پزشکِ متعهدِ ما که مظلومانه به روایتی رسمی نرسیده است می‌تواند حق مطلب را ادا نماید. شاید در آرمان‌شهر اعظمی، ویزیت‌های کمر شِکن و هزینه‌های سنگین درمانی جایی نداشته باشند.شاید در آن‌جا درمان رایگان باشد. شاید آموزش رایگان باشد و شاید فقیری وجود نداشته باشد. شاید بیماری نباشد که به پزشک مراجعه نماید. شاید در این آرمان‌شهر، توزیع ثروت عادلانه باشد و نابرابری‌های بزرگ طبقاتی محو شوند. جامعه‌ای اخلاقی که همه با هم برابر هستند و انسان به معنای نوع‌گرایی تعریف شود.  پزشکِ ما گفت: « باید تمرین کنم، باید یاد بگیرم که چگونه به‌خاطر سعادت دیگران از سعادت خود بُگذرم.»