نصف جهان لک است
هفته نامه ی سیمره
اردشیر کشاورز: این مقاله در فصلنامهی (کرماشان) انستیتو فرهنگی کردستان، شمارهی اوّل، بهار ۱۳۸۸ – ۲۰۰۹ ، چاپ شدهاست که مقالهای است طنزگونه، بسیار زیبا، بدیع و جالب، صاحب این قلم چون قصد دارد، سلسله مباحث و رشته مقالاتی را پیرامون ماهیت و موجودیت مردم لک از قوه به فعل درآورد، مقالهی ارزشمند جناب بدران احمد حبیب را که احتمالاً با گویش کُرمانجی شمال بوده، شاخهی اول زبان کردی و گونهی خاص و رایج اقلیم کردستان شمالی در ایالت کهن اربیل، دوست و همکلاسی بسیار عزیزم محمد( همایون) کمانگر که از خاندانی صاحبنام و نشان و از طایفهی کمانگر ایل بزرگ جاف جوانرود است به فارسی ترجمه کرده و این قلم به عنوان مقدمهی مباحث موردنظر تقدیم به مردم بزرگوار لک در اقصی نقاط جهان و ایران عزیز مینماید.
***
اشاره: بدران احمدحبیب، مدیر سازمان انتشاراتی ئاراس در شهر اربیل است. دارای مدرک تحصیلی مهندسی ساختمان از دانشگاه موصل و خود از مردم لک میباشد. وی به عنوان چهرهای فعال و فرهنگی طی سالیان اخیر در کردستان عراق منشأ انجام اتفاقات و تحولات فرهنگی چشمگیری بودهاست. حکایت زیبا و طنزگونهی مهندس بدران احمد حبیب را به نظر شما خوانندگان فرهیخته و آگاه میرساند تا چه قبول افتد و چه در نظر آید:
« خدا در قرآن از لک نام بردهاست. » عمو اسعد مرد سالمند روستای ما بود او اینچنین میگفت:« آن روستای لک زبان دشت اربیل اکثر ساکنانش تهیدست بودند، آنهایی که با سواد بودند در شهرها سکونت گزیده بودند.» مام اسعد برای حرفهایش دلیل میآورد: « الم نشرح لک صدرک» همچنین« و رفعنا لک ذکرک» ماکه این حرفها را میشنیدیم مبهوت میشدیم تازه به مدرسه رفته بودیم و معلوماتمان در حدی نبود که بدانیم این دلایل درست است یا خیر؟ او همچنین میگفت: « لکها در تمام دنیا پراکندهاند، هر کجا بروی با لک برخورد میکنی.» این حرفها ما بچهها را خوشحال میکرد.
حالا آن روزگاران که این حرفها را میشنیدیم هرگاه به یادم میآمد یک لبخند میزنم و سادگی عمو اسعد و همهی مردم روستایمان مرا خوشحال میکند. آن مرد بیسواد بود؛ اما از ابتدا تا آخر قرآن را میخواند هرچند معنی آن را نمیدانست و شاید هدفش یافتن مطلبی دربارهی لک و چیزهایی از این قبیل بود.
سالهای بعد از آن دریافتم مطالب عجیب و غریبی در بارهی لک توسط مردمان عامی مناطق کردستان گفته میشود. طوری شده بود که من هر کجا میخواستم بگویم من لک هستم به من میخندیدند و این مسئله تا حدی مرا آزرده میکرد.
در دوران نوجوانی بخشی از آن گفته را گردآوری کردم و میخواستم در مجلهای آنها را به چاپ برسانم. یکی از مردان سرشناس لک توصیهای برای من فرستاد که چنین کاری انجام ندهم من هم دست از آن کار برداشتم تا موجب شرمساری لکها نگردم.
بسیاری از آن حکایات را از پدر و مادرم شنیده بودم. به یاد میآورم یکی از آن افسانهها این بود که چگونه یک نفر لک خدا را فریب دادهاست که داستان اینچنین است:
« فصل بهار است؛ جمعی از خانوادههای لک به کوهستان کوچیده در زیر سیاه چادرهایشان مستقر شده بودند. یک روز تصمیم میگیرند به محل دیگری کوچ نمایند. سیاهچادرها را جمع میکنند و بار و بندیل بر چارپایان مینهند و راهی میشوند. در این هنگام نمنم باران آغاز میگردد که موجب اضطراب آنان میشود و به ناچار به پیر فرزانهی خودشان که او را «مامو تک» میگفتند مراجعه میکنند تا چارهای برایشان بیابد. آن مرد عاقل بر نقطهی مرتفعی میرود و با صدای بلند فریاد میزند: « بارانه مهواره، مهواره ئیمه بار نهمهکهین.» (باران نه بار، باران نه بار ما کوچ نمیکنیم) آنگاه خطاب به اهالی میگوید: « شیو و شیو دهنگ دار و چووتان نای » ( دره به دره صدای چوبدستیهایتان نیاید) در این حکایت عاقله مرد میگوید: شما به راهتان ادامه بدهید اما ساکت و بیصدا من هم خدا را با دعا سرگرم میکنم. البته این داستان جنبهی شوخی و مزاح دارد وگرنه در کردستان به افرادی که خیلی خردمند باشد، میگویند: مانند عاقله مرد لکهاست.
لکها همانند اکثریت مردم کرد از یک زندگی عشیرهای و بسیار ساده و به دور از مدنیت زندگی را به سر بردهاند و معلوماتشان غالباً اطلاعات عمومی عشیرهای بودهاست. لکها از چه تاریخی از منطقهی لرستان در جنوب غربی ایران سکنا گزیدهاند؟ مشخص نیست، اما آن منطقه از زمانهای بسیار قدیم محل زندگی آنان بودهاست. به علت جنگهای عثمانی و ایران لکها به مناطق دیگر کردستان کوچ کرده و محل خود را ترک گفتهاند. در کردستان عراق در مرز ایران در منطقهی خانقین روستاهای لکنشین وجود دارند تا میرسد به کرکوک و اربیل، حتا در اطراف موصل هم روستاهایی وجود دارد.
مورخ نامدار محمدامین زکی در کتاب خود به نام خلاصهی تاریخ کرد و کردستان میگوید: « در کردستان ترکیه هم در نزدیکی شهر ادنه لکها ساکنند. بیگمان لهجهی آنان تغییر یافته و به کرمانجی گرویدهاست؛ همانگونه که در کردستان عراق نیز لهجه خود را تغییر داده و اکثریت لکهای کردستان عراق اکنون به گویش سورانی صحبت میکنند.» در روستای ما زمانی که من کودک بودم سالمندان به گویش لکی صحبت میکردند؛ اما پس از آن به واسطهی انقلاب ایلول ( ۱۹۶۱ تا ۱۹۷۰ ) که مدارس کردی زبان آغاز به کار کرده بود اندک اندک گویش لکی فراموش گردید.
به نظر من علت اصلی پراکنده شدن لکها در مناطق کردستان و جدایی از سرزمین اصلیاشان مربوط به جنگهای صفوی و عثمانی است. بهویژه دوران حکومت کریمخان زند، در کتاب « داغستان من » رسول حمزهاف داستانهای فراوانی در مورد لکها وجود دارد از جمله میگوید:« در داغستان گروهی به نام لک زندگی میکنند که حدوداً پنجاه هزار تن میباشند. اینان کودکانی دارند که هنوز زبان نیاموختهاند و تعدادی که زبان پدری را فراموش کردهاند. لکها تعدادشان اندک است اما با این وصف در بسیاری از مناطق این جهان پراکندهاند. تهی دستی و سختی معیشت به واسطهی سرزمین کوهستانیشان آنها را در همه جا پراکنده کردهاست.» او همچنین ادامه میدهد: « در داغستان ضربالمثلی هست که میگوید: هندوانه را که باز میکنی آگاه باش لک از آن بیرون نپرد.»
میگویند: مادری به فرزند لکش گفت: « فرزندم در آن سرزمین دور که میروی آش شله قلمکار در ظرف شهریها میخوری مواظب باش از جماعت خودمان کسی ته ظرف، خودش را قایم نکرده باشد.» به راستی حرف عمو اسعد بیدلیل نبود که میگفت:« نصف دنیا لک است.»
اینک بحث مربوط به کریمخان زند ( ۱۷۷۰ تا ۱۸۴۹ ) را دنبال کنیم. منابع تاریخی میگویند که کریمخان زند لک بودهاست و اکثریت سپاهیانش را لکها تشکیل داده بودند؛ احتمالاً همین مسئله موجب پیروزیهای او در جنگهایش بودهاست؛ زیرا لکها در جنگاوری و شجاعت نامدارند.
کریمخان زند ۲۸ سال بر ایران حکم راند هرچند تحصیلاتی نداشت؛ اما به واسطهی درایت و زکاوت خویش موفقیتهای فراوانی به دست آورد. در کارزار و جنگها بسیار دلیر و توانا بود به گونهای که مخالفان خود را از میدان به در میکرد.
در کنار این انسانی بسیار با گذشت بود. کریمخان به دنبال هر پیروزی طرف مقابلش را میبخشید و به او تأمین میداد. این خود یکی از صفات بارز مردان بزرگ میباشد. برای همین است که تا امروز در میان کردها در کنار نام صلاحالدین ایوبی و مصطفی بارزانی، کریمخان زند نیز یکی از آن سه بزرگ مرد میباشد که به آنان افتخار میکنند.
پس از ۲۳۰ سال حکایات داستانهای مربوط به گذشت و دادپروری و شایستگی کریمخان هنوز بر سر زبانهاست در دوران فرمانروایی او مردم زندگانی آسوده و مرفهی داشتهاند. در کتابهای تاریخی داستانی دیده میشود که نشان از نگرانی کریمخان در حفظ مال و منال هموطنانش دارد:
بازرگانی به کریمخان پناه میبرد و میگوید: دزد کاروان او را غارت کرده، کریمخان میپرسد تو خود کجا بودی؟ بازرگان پاسخ میدهد: خوابیده بودم کریمخان عصبانی میشود، میپرسد چرا خوابیده بودی؟ بازرگان میگوید: قربان تصور میکردم تو بیداری؛ این پاسخ کریمخان را منقلب میکند و دستور میدهد زیان بازرگان را از مال خودش جبران کند.
برای من عجیب بود در کتابی که ترانههای فولکلوریک کردی در ۲۵ سال اخیر گردآوری گردیده است، نام کریمخان زند در ترانهها برده میشود. در ترانهای جوان دلدادهای که یارش قهر کرده از خدا میخواهد کریمخان را همانند نمایندهی خود بفرستد تا آنها را آشتی دهد: « خوای ژووری سهر ، کهریمخانی لهک قاسید بنیری، بمانکاتو یهک.» ( خدای بالای سر کریمخان لک را همچون قاصدی بفرست که ما را آشتی دهد.)
بار دیگر خاطرات مرا به روستایمان میبرد. چهرهی ساده و صادقانهی عمو اسعد را میبینم که گفته بود: « فرزندم مردان بزرگ خیلیهاشان لک میباشند.» راستش را بخواهید من خودم این حرفها را مستقیماً از عمو اسعد نشنیده بودم؛ پسری داشت که دوست و همکلاسی ما بود. او گفتهها و تصورات پدرش را برایمان بازگو میکرد و ما هم خوشحال میشدیم. بچه بودیم که تازه از روستا به شهر نقل مکان کرده بودیم، یک کتاب کردی به دست آوردم که دوبیتیهای باباطاهر عریان در آن به گویش سورانی چاپ شده بود. در آن کتاب متن اصلی کلهری آن اشعار نیز آمده بود. آن زمان هنوز گویش پدر بزرگ و مادربزرگم را به یاد داشتم. یکی از دوبیتیها که به همان گویش اصلی بود، کاملاً برایم مفهوم داشت. بدون اینکه نیازی به ترجمهی سورانی داشته باشم. آن روز تمام دوبیتیها را برای پدرپزرگم خواندم. اشک از چشمانش جاری شد. او معنی تمام آنها را میدانست و غرق خیالات خوش خودش شده بود. گمان ندارم آنهایی که میگویند متن اصلی دوبیتیهای باباطاهر لکی بوده است واقعیت را گفتهاند. مردان بزرگ بسیاریشان لک میباشند.
حوادث زندگانی گاهی خیلی عجیب است. ما روستا را ترک کرده بودیم و مدرسهای که من در اربیل به آنجا میرفتم نامش باباطاهر همدانی بود. آن زمان این نام برای احساسات کودکانه من بسیار خیالانگیز بود.
اما زمانی که جنگ عراق و ایران در گرفت، نام آن مدرسه را تغییر دادند. دستوری از بغداد صادر شده بود که میگفت: نام ایرانی در کشور عراق بر هیچ تابلویی نباید نوشته شود، حتا درکتابهای کردی نیز اگر یک لغت مشترک در زبانهای کردی و فارسی وجود داشت که بسیار هم فراوان است، می بایست به جای آن لغت عربی نوشته شود.
پینویسها:
-۱ این قلم در کسوت کارشناس بخشهای فارسی و کردی در صدا و سیمای شبکهی زاگرس، در سفرهایی که به خراسان رضوی داشت با حضور در بخشهای کردی مرکز خراسان که برنامههای کردی با گویش کردی کرمانج شمال یا باختری برای مردم کرد ایل چامشت گزک از جمله زعفرانلو، ارامانلو، کیوانلو، عمارلو، شادلو و غیر اینها پخش میشود، متوجه این نکته گردید که پارهای از واژههای گویش لکی در گویش کرمانج شمال به وضوح قابل تشخیص است. از جمله: مالآوا–گِرکم نیه–نمهزانم و . . . و لذا با قطع و یقین تداخل جمعیت لک و کرد که به عقیدهی این قلم یک قوم هستند و کثرت جمعیت گویشوری کرد موجبات تحلیل گویش لکی را در میان مردم کرد پدیدآورده و اما علیرغم تمامی مصایب تاریخی، سیاسی، جغرافیایی و جامعهشناختی باز هم واژههای لکی در میان گویشهای متعدد کردی به حیات خود ادامه دادهاند و از جمله در میان گویش اورامانی و گوران که شاخهی چهارم زبان کردی و زبان کتابت شعر در زبان کردی است و کثرت شاعران لک آثار شعری خود را با این گویش پدید آورده. بهویژه در بعد عقیدتی مردم یارسان، تعدد واژههای لکی موجب قوت غالب نظم پدید آمده هست.
-۲ درخشش کریمخان زند بعد از مرگ نادر در سال ۱۱۶۰ هجری قمری است. سال ۱۱۶۳ سال شکست اتحاد مثلث خوانین، بختیاری و زندیه است و به قول معروف از آن به بعد هرکس (سی خوش ) سال ۱۱۶۵ هجری قمری را نمیتوان ملک تثبیت اقتدار کریمخان زند دانست که نویسندهی مقاله جناب بدران به آن بسنده کرده و اما اقتدار مطلق خان زند از سال ۱۱۷۰ تا زمان مرگش در سال ۱۱۹۳ هجری قمری ( موضوع ۲۸ سال حکمرانی منظور هست. )