کشاورزان رنج بی وران بی پلامار
علی گودرزیان(ع-پایدار) انگار
فقط منتظر یک شروع بودند تا از هر دری سخن بگویند،کافیست فقط گوش باشی و
گاهی اوقات هم سری تکان بدهی و آخ و اوخی و لبخندی، تا یکریز حرف بزنند و
خودشان هی زخمشان را تازه کنند و دق دلشان را سر شما خالی کنند، کشاورزان
را میگویم، رنج بیوران بی پلامار که این روزها ورد زبانشان این است که:«
به حال کسی خون بباید گریست/که دخلش بُود نوزده، خرج بیست» جوان و پیر و
میانسال برحسب اتفاق سه چهار گروه، هر گروه وابسته به دهات گونه گون در یک
خانهی تازه ساز، نشسته بودند، کلامشان بوی یکرنگی میداد، هم مُلک نبودند
اما وقتی به نفسشان خیره میشدی، نقاط مشترک زیادی در فحوای کلامشان
نمایان بود. از بس دردها مشترک بودند، یکی که حرف میزد؛ دیگران انگار با
زبان بی زبانی، می گفتند:« جانا سخن از زبان ما میگویی!» هرگاه مکثی پیش
می آمد دیگری رشته ی سخن را به دست میگرفت و بحث را ادامه میداد،