سگ ولگرد
جکه لی گه ای که ل آجوره ل ارا رزی لونه وون کردوی ای تاو گرمی جیکونه یر نمه هه ت و دلوفونه میاـتنیا گر گری لویله سگی مه هت گه کشمات شیوونی...
ای نوم ای هه می بوه گه مه هه تیه پت ویشتر بو شیر برینج گیژ کردوی،ـ ای شله اسپیه اخنکه جور شیر دا بیتی گه آیلی وژ کتویتیه ر ور چمه ل ـوه یه گل ته زی که تیو گیون و شله را بی ،بگر هه نی بی آیل بی و میژ نیاویتی ار مه مک دای و اژی آو گرم و قوه ت داره مه هواردی ،و دای وه زون مه لست و قنجه مه کرد....
قطعه ای از (سگ ولگرد) نوشته ی صادق هدایت ترجمه شده به زبان لکی
برگردان:
یکطرف میدان درخت چنار کهنی بود که میان تنه اش پوک و ریخته بود،ولی با سماجت هر چه تمامتر شاخه های کج و کوله ی نقرسی خود را گسترده بود و زیر سایه ی برگهای خاک آلودش یک سکوی پهن بزرگ زده بودند،که دو پسربچه در آنجا به آواز شیر برنج و تخمه کدو می فروختند.آب گل آلود غلیظی از میان جوی جلوی قهوه خانه ،به زحمت خودش را می کشاند و رد می شد...
گنجشکهایی که لای درز آجرهای ریخته ی آن لانه کرده بودند، از شدت گرما خاموش بودند و چرت می زدند ـفقط ناله ی سگی فاصله به فاصله سکوت را می شکست.
در میان همه ی بوهایی که به مشامش می رسید ،بویی که بیش از همه او را گیج می کرد، بوی شیر برنج جلوی پسربچه بود -این مایع سفید که آنقدر شبیه شیر مادرش بود و یادهای بچگی را در خاطرش مجسم می کرد -ناگهان یک حالت کرخی به او دست داد،به نظرش آمد وقیتیکه بچه بود از پستان مادرش آن مایع گرم مغذی را میمکید و زبان نرم و محکم او تنش را می لیسید و پاک می کرد